جامعه شناسی در قرون وسطی
بسیاری از اندیشمندان قرون وسطی مفهوم جامعه و اجتماع را آنچنانکه در جامعه شناسی امروز مطرح است، نمی شناختند و جامعه و دولت و حکومت را به طور کامل از هم تفکیک نمی کردند. در آثار این متفکران بیشتر در خلال بحث از دولت و
نویسنده: محمود محمدی عراقی و دیگران
بسیاری از اندیشمندان قرون وسطی مفهوم جامعه و اجتماع را آنچنانکه در جامعه شناسی امروز مطرح است، نمی شناختند و جامعه و دولت و حکومت را به طور کامل از هم تفکیک نمی کردند. در آثار این متفکران بیشتر در خلال بحث از دولت و حکومت مسائل اجتماعی مطرح شده است.
چنانکه می دانیم در قرون وسطی قبل از رواج مسیحیت غالباً همان تفکرات اندیشمندان یونان و روم باستان وجود داشت و اندیشه جدیدی از این دوره باقی نمانده است. اما پس از آنکه دوران زجر و طرد مسیحیان گذشت و آیین مسیحیت توسط کنستانتین امپراطور روم به رسمیت شناخته شد، آرای متفکران و مؤمنانی که برای ترویج این آیین می کوشیدند و آن را با فلسفه یونانی به هم می آمیختند، مطرح گردید و رواج یافت. این اندیشمندان که به نام «آبای کلیسا» شناخته شده اند، تقریباً در طول شش تا هشت قرن از آمیختن تعالیم مسیحیت با فلسفه یونانی، مکتبی فلسفی- دینی به وجود آوردند که بعدها به «اسکولاستیک یا فلسفه مدرسی» معروف شد.
آرای این متفکران در زمینه طبیعت انسان و منشأ زندگی اجتماعی تقریباً یکسان است و بیشتر از نظریات ارسطو و رواقیان گرفته شده است.
در اینجا برای رعایت اختصار تنها به چند نمونه برجسته اکتفا می کنیم. لاکتان تیوس(1)(260-340م) در حدود سال 300 میلادی در زمینه حیات اجتماعی انسان نوشت:« خدا به سبب رأفت خود ما را جانوری اجتماعی خواست»(2)
وی معتقد بود انسان از دیرباز اجتماعی زیسته و اجتماعی زیستن او مسبوق به هیچگونه تصمیم و قراردادی نبوده است.
همانطور که ملاحظه می کنید این نظریه در واقع همان رأی ارسطو است که به اراده الهی نسبت داده شده است. درباره سازمان اجتماعی نیز متفکرین مسیحی بر این عقیده بودند که «آدم و حوا» پس از رانده شدن از بهشت به زمین آمدند و برای گذراندن زندگی خود سازمانی اجتماعی برپا کردند. این زندگی ابتدا بسیار ساده بود، ولی بتدریج بر اثر گناهان، سادگی و برابری دگرگون شد و آلایش و ستمگری و مالکیت خصوصی و برده داری و حکومت پدید آمد.
اگوستین مقدس (354-430م) فیلسوف اجتماعی و یکی از آبای گرانمایه کلیسا است. آرای اجتماعی وی در کتاب مشهورش تحت عنوان «شهر خدا» که به شرح دو جامعه یا دو شهر (شهر خدا و شهرانسان) می پردازد، بیان شده است. وی معتقد بود انسان ذاتاً اجتماعی است.(3)
همچنین «توماس اکویینی» (1225-1274م) که از مشهورترین متفکران مسیحی است، در اصول نظریات خود از اندیشمندان یونان و روم تبعیت می کرد. وی درباره منشأ زندگی اجتماعی انسان مانند ارسطو و سیسرون می گفت: فرد انسان ذاتاً اجتماعی است و منشأ جامعه در گروه جویی فرد است؛ بنابراین جامعه بر قانون طبیعی استوار است. انسان در جامعه زاده و پرورده شده و به حکم قانون طبیعی، تکامل او در جامعه محقق می گردد.(4)
نظریه مارسیگ لیو (1290-1343م)
در میان دیگر اندیشمندان قرون وسطی «مارسیگ لیو» از دیدگاهی متفاوت با آبای کلیسا به عوامل پیدایش جامعه می نگریست و «ضرورت و نیاز» را عامل پیدایش جامعه معرفی می کرد. وی برخلاف دیگر متفکران این دوره جامعه و دولت را تا حدودی از هم تفکیک می کند و می گوید: چون خانواده از عهده رفع همه احتیاجات انسان بر نمی آید جامعه و دولت تشکیل شده است.مارسیگ لیو که از مردم پادوابود، از مدافعان امپراطوری روم محسوب می شد و مانند اپیکوریان و ماکیاولی و هابس و بنتام از دیدگاه فردگرایی و سودگرایی به پیدایش جامعه می نگریست و معتقد بود افراد انسانی به اقتضای عقل سودجوی خود با یکدیگر همکاری و همستیزی می کردند. پس برای تأیید همکاری و نفی همستیزی عدالت اجتماعی و اخلاق فردی به وجود آمد و زیربنای این دو «قانون طبیعی» بود که برای اجرای قانون طبیعی وجود حکومت ضرورت یافت. با استقرار حکومت، جامعه رنگ سیاسی به خود گرفت و به صورت دولت درآمد.(5)
از نوشته های لیو چنین بر می آید که وی افلاطون و ارسطو را نیز درباره منشأ پیدایش جامعه و دولت هم عقیده خود می داند. او در تبیین نظریه خود می گوید:
«در نظر ارسطو دولت اجتماع کاملی است شامل همه عناصر لازمی که نه تنها زیست بلکه بهزیستی مردم را تأمین می کند... کسانی که تجمع سیاسی دارند نه تنها به زندگی خود ادامه می دهند- که ددان و حیوانات وحشی نیز چنین می کنند-بلکه بخوبی زندگی می کنند- برای تحقق زندگی، اجتماع مدنی ضرورت دارد؛ زیرا زندگی کامل از راهی دیگر تحقق نمی یابد... چون انسان به هنگام زادن در برابر محیط، بی پناه و در معرض رنج و نابودی است، به فنون گوناگونی که عوامل مزاحم را دور دارند نیازمند است و چون نمی تواند این فنون را جز به وسیله کثیری از مردم به کاربست و بدون پیوند نسلها حفظ کرد، بر انسانها واجب است که برای جلب موافق و دفع منافر گردآیند. مردمی که به این شیوه گرد می آیند، طبعاً به این نتیجه می رسند که اگر اجتماع تابع قوانین عدالت نباشد تفرقه و مناقشه پیش می آید و به انحلال اجتماع می انجامد. بنابراین لازم است که حکومت عدالت در اجتماع برقرار گردد»(6)
وی آنگاه سخن خود را اینگونه پی می گیرد که:« انسانها برای زندگی مطلوب یعنی تحصیل چیزهای لازم و انتقال آنها از نسلی به نسلی به یکدیگر پیوسته اند صورت کامل این پیوستگی که متضمن حد اعلای کفایت است، دولت نام دارد.»(7)
پی نوشت ها :
1-Lactantius
2-تاریخ اندیشه اجتماعی؛ ص 285.
3-همان؛ ج1، ص 290 و ج2، ص17.
4-همان؛ ج1،ص 295 ژان بودن نیز در کتاب خود به نام شش کتاب درباره حکومت، غریزه اجتماعی را منشأ زندگی اجتماعی می داند (ر.ک: همان؛ ج2،ص19).
5-همان؛ ج1، ص 333.
ماریانا محقق یسوعی اسپانیایی نیز عامل نیازمندی ذاتی انسان به دیگران برای تأمین مایحتاج خویش را منشأ زندگی اجتماعی معرفی می کند. (ر.ک: همان، ج2، ص 22).
6-Social Thought from Lore to Science;p.289-290
7-Loc.cit
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}